تحولات لبنان و فلسطین

طلبه آزاده با اشاره به خاطرات خود از زندان‌های رژیم بعث، می گوید: اکثر زندانبان ها، بعثی بودند که اعتقاد و التزام خاصی به قرآن و نماز و دعا و روزه و احکام دینی نداشتند.

پای خاطرات جذاب یک روحانی آزاده / زندانبان‌هایی که با کابل مهمانمان می‌کردند

جالب بود که اصلا نماز نمی خواندند و حتی قرآن خواندن هم بلد نبودند ولی ما بلد بودیم. دائم ما را مجوس و آتش پرست می خواندند تا بهانه ای برای کتک زدن ما داشته باشند.

حجت الاسلام والمسلمین حسن اصغری نژاد، اهل یکی از روستاهای رفسنجان است. او در سن جوانی به جبهه رفته و نیروی سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی در لشکر ۴۱ ثارالله کرمان بود.

او در جوانی و در آخرین روزهای جنگ به اسارت نیروهای بعثی درآمد و دو سال بعد از جنگ در تبادل اسرا به آغوش میهن بازگشت و امروز روحانی و مبلغی پرکار است که با موهایی که سفیدی به بخش غالب چهره اش مبدل شده پای خاطرات خود از روزهای اسارت را به محفل ما باز کرد.

در آستانه ۲۶ مرداد سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهمن عزیزمان، مشروح گفتگوی ما با این روحانی آزاده را بخوانید:

مصاحبه با آزاده ها

با سلام لطفا از خودتان بگویید و چه شد که وارد فضای جبهه شدید؟

با سلام، بنده اهل از یکی از روستاهای رفسنجان هستم و در زمان جنگ به جبهه اعزام شدیم.

در آن زمان در لشکر ۴۱ ثارالله در خدمت حاج قاسم سلیمانی بودیم. پس از اینکه چند سالی در جبهه حضور پیدا کردیم در سال ۶۷ در اواخر جنگ در منطقه شملچه به اسارت درآمدم.

چه شد که اسیر شدید؟

روزهایی که در شلمچه حضور داشتیم با تعدادی از نیروهای گردان به محاصره دشمن درآمدیم. در آن زمان یک عده لباس خاکی را می دیدیم که دارند به ما نگاه می کنند ولی تصور نمی کردیم که آنها عراقی باشند. بی سیم چی گردان گفت برگردید و از این مسیر بروید که وقتی به سمت آنها حرکت کردیم آنها جلوی مار را سد کردند و به محاصره درآمدیم. من در آن لحظه به این گفته بیسیمچی اعتماد نکردم و به یک چاله به جامانده از بمب پناه بردم و در آن چاله پناه گرفتم که در تاریکی از میان عراقی ها عبور کنم. در همان زمان دو نفر دیگر نیز به همین چاله آمدند تا مثل من پناه بگیرند و از تاریکی شب استفاده کنند و از میان آنها بگذریم.

دوستان من ساعت ۹ صبح اسیر شدند ولی ما تا ۴ عصر منتظر ماندیم که حواس عراقی ها از این نقطه پرت شود و از میان آنها عبور کنیم.

در آن لحظات من به دوستانم گفتم که به هیچ وجه از جایگاهی که مخفی شده اید تکان نخورید و نترسید. اما عراقی ها هم آموزش دیده بودند و در این مواقع به خوبی می دانستند چه باید بکنند. آنها سر و صداهایی ایجاد می کردند که دائما دوستان ما را تحریک می کرد که واکنشی نشان بدهند. تا در یک لحظه دوستان بلند شدند و ما نیز اسیر آنها شدیم.

البته امروز که با شما سخن می گویم مطمن هستم که کار خدا بود که دوستان من بلند شدند زیرا قطعا اگر در آنجا می ماندیم با توجه به آرایش نیروهای عراقی امکان فرار وجود نداشت و همه را تار و مار می کردند.

ظاهرا این اشتباه باعث شد که عراقی ها دست از جان شما بردارند.

بله دقیقا. گاهی در تبلیغ وقتی به منطقه ای می رویم و برخی از بچه ها هیاهو دارند به شوخی به آنها می گویم که من کسی هستم که خدا من را حفظ کرد که امروز برای شما صحبت کنم پس حتما گوش بدهید.

در چه سنی اسیر شدید؟

در سن ۲۲ سالگی اسیر شدم. اواخر جنگ بود و برخی مسئولان نسبت به نیروهای خط مقدم کم تدبیری کردند و پشتیبانی خوبی انجام نشد. یکی از گوشه های جام زهری که امام از آن سخن می گفتند در همین بی تدبیری ها و دست کم گرفتن جنگ بود. در جایی که رزمنده هایی که در خط بودند به درستی پشتیبانی نکردند و دشمن هم دنبال اسیر می گشت تا در موازنه قطعنامه ای دست بالاتری برای تبادل امیتاز داشته باشد.

چه مدتی در اسارت بودید و آیا در زمان اسارت هم طلبه بودید؟

خیر بنده در زمان اسارت طلبه نبودم و پس از ۲۴ شهریور ۶۹ که آزاد شدیم وارد حوزه علمیه قم شدم.

اردوگاه های عراقی و حال اسرای ایرانی

وضع اردوگاه های اسرای ایرانی در عراق چگونه بود؟

اردوگاه های اسرا در عراق به چند دسته تقسیم می شد. یک زمان برای اسرای قدیم بود که اکثرا در موصل و شهرهای دیگر بود که صلیب سرخ از آنها بازدید کرده بود که این اردوگاه ها معمولا وضعیت بهتری داشتند.

نیمی از اسرای جنگ هم شرایطی مثل مفقودین داشتند و از سرنوشت آنها خبری نبود. این اردوگاه ها به رؤیت صلیب سرخ هم نرسیده بود که همین مسأله باعث شده بود که وضعیت اسرا را حادتر می کرد و اصلاً از امکانات ساده زندگی برای شرایط اسارت نیز خبری نبود.

نگاه بعثی ها به اسرا چگونه بود؟

ببینید برای بعثی ها فرقی نمی کرد که ما چه کسانی هستیم. اصلا آنها به ما اهمیتی نمی دادند. بعثی ها به اسرا به چشم یک کالا نگاه می کردند که می توانند از همین طریق از ایران امتیاز بگیرند. به همین دلیل هم نگاه انسانی به ما نداشتند و همیشه با ما بدرفتاری می کردند.

مثلا چه بدرفتاری با شما می شد؟

بدرفتاری آنها در حد شکنجه و کتک و آزار جسمی و روحی و گرسنگی دادن و تشنگی دادن و توهین ها و تحقیر بود.

در این شرایط چگونه روحیه خودتان را حفظ می کردید؟

واقعیت آن است که آنچه اسرا را حفظ می کرد ارتباطات معنوی با خداوند متعال و توسل به اهل بیت(ع) بود. آنها دائما در حال ذکر و دعا و مناجات بودند و الا اگر این موارد نبود اسرای ما دوام نمی آوردند.

اسرای جنگ جهانی دوم که پنج سال در اسارت بودند، در بازگشت به یک مشت انسان به شدت گرفتار بیماری های روحی و روانی و جسمی مبدل شدند که از آنها باید مراقبت شود. ولی اسرای ما بلافاصله پس از بازگشت با کوهی از انگیزه و اراده و نشاط به سراغ درس و بحث و تحصیل وتبلیغ و کار و کارآفرینی و.. رفتند. در حقیقت اسرای ایرانی پس از جنگ به عناصر پویا و پر انرژی تبدیل شدند که اثرات ماندگاری در کشور به جای گذاشتند و این مساله برآمده از همان عناصر معنوی دوران اسارت بود.

پای خاطرات جذاب یک روحانی آزاده / زندانبان‌هایی که با کابل مهمانمان می‌کردند

طلبه ها همچون نور در زندان های بعثی می درخشیدند

حضور طلبه ها در زندان های بعثی چه تاثیراتی داشت؟

در کل در فضای زندان طلبه ها منشا خیر بودند. ما می دیدم که این افراد مثل چراغی در تاریکی بودند. مثلا حاج آقا ابوترابی به تمام معنا اردوگاه را روشن می کردند. علم آنها نور بود و باعث روشنایی چراغ می شدند. کسی که در آنجا ها قرار می گیرد می فهمد که طلبه و علم و معنویت یعنی چه.

امروزه در قم مثل ماهی در دریا هستیم، ولی اگر از قم به جایی می رویم که عالم ندارد متوجه می شویم که چرا قدر علما را ندانستیم.

قم دریای معرفت است و باید قدرش را بدانیم

چه شد که برای طلبگی به قم آمدید؟

راستش پیش از اسارت طلبه نبودم بلکه در زندان به دلیل انسی که به طلاب و مباحث معرفتی داشتیم به این سمت گرایش بیشتری پیدا کردیم. پس از اسارت بود که برای تحصیل به شهرستان رفتیم و پس از اخذ دیپلم وارد حوزه علمیه قم شدم.

نکته ای را خدمت شما عرض کنم؛ قدیم ها می گفتند حوزه شهرستانی مثل حوض است و قم مثل دریا است و خوشبختانه در قم بزرگانی چون آیت الله بهجت بودند و ما در حرم مطهر، ایشان را زیارت می کردیم و لذت می بردیم..

یکی از دوستان ما مهندس الهی که تحصیل کرده آمریکا بود و در زندان رژیم بعث با ما همراه بود از خاطرات دیدار آیت الله العظمی اراکی در قم تعریف می کرد که چقدر در روحیه ایشان تاثیر داشته است. همین مسائل من را برای حضور در قم راغب تر می کرد. نعمت دیدن مراجع و علما در قم و لذت بردن از این فضای بسیار برجسته و روحبخش است. حضور علما در قم یک نعمت بزرگ است که امیدواریم قدر این نعمت بزرگ را بدانیم.

افراد عقده ای از جنگ را مامور زندان ما می کردند

برگردیم به زندان های رژیم بعث؛ چرا ماموران بعثی این همه شما را آزار می دادند؟

یکی از مهمترین دلایل آنها این بود که ما اسرا هیچ وقت به فکر آزادی از زندان نیافتیم.

مسئله دیگر آنکه بعثی ها برای زندانبانی از کسانی استفاده می کردند که یا در جنگ مجروح شده بودند یا یکی از اقوام خود را در جنگ از دست داده بودند. بسیاری از مواقع پیش ما می آمدند می گفتند که مثلا پای من را شما مجروح کردی و سپس انتقام زخمی شدنش را از ما می گرفت. یا مثلا طرف می گفت که برادر من را شما کشتید و سپس با کینه توزی به بچه ها کتک می زد.

یکی از دلایلی که به ما کتک میزدند تبلیغات دروغینی بود در ذهن نیروهای خود کرده بودند که اسرا مجوس و آتش پرست هستند. مثلا چهارشنبه سوری ما را بهانه فشار روی همین مسئله می کردند.

نکته جالب این بود که اکثر زندانبان ها، بعثی بودند که اعتقاد و التزام خاصی به قرآن و نماز و دعا و روزه و احکام دینی نداشتند. جالب بود که اصلا نماز نمی خواندند و حتی قرآن خواندن هم بلد نبودند ولی ما بلد بودیم. دائم ما را مجوس و آتش پرست می خواندند تا بهانه ای برای کتک زدن ما داشته باشند، در حالی که دین و ایمان ما بسیار بهتر از آنها بود.

امکانات خاصی هم برای ادای فرائض در آنجا مهیا نبود. مثلا یک قرآن برای ۱۵۰ نفر وجود داشت که به هر نفر بیست دقیقه وقت تلاوت قرآن می رسید. همه چیز در آنجا سهمیه بندی بود و از نظر ادای فرایض واقعا مشکل داشتیم. مثلا ایراد می گرفتند که چرا اینقدر نماز می خوانید یا چرا قنوت شما طولانی شده است و ایرادهای بنی اسراییلی دیگر.

البته در آنجا فرصت خوبی هم برای ادای نماز و روضه قضا برای اموات و دوستان و شهدایی که بعضا وصیت کرده بودند نیز مهیا بود.

اخبار ایران را از طریق جاسوس عراقی ها می گرفتیم

با ایران چگونه ارتباط می گرفتید و از اخبار مطلع می شدید؟

راستش ما جزو مفقودینی بودیم که تا مدت ها کسی از ما خبر نداشت چون اطلاع رسانی به صلیب سرخ و طرف ایرانی داده نشده بود. تا این که بعد از مدت های مدید به دبیرستان شهرستانمان تماس گرفتم و اطلاع دادم که زنده هستم هیچ کسی خبری از من نداشت.

گاهی اوقات سربازان بعثی چیزایی می گفتند و اطلاعاتی از اخبار درز می دادند و گاهی نیز دو روزنامه انقلاب و جمهوریت عراق را پخش می کردند که کاملا سانسور شده و حکومتی بود و اکثرا صفحات آن به حکومت عراق می پرداخت و اخبار کمی از جنگ ارائه می کرد. تنها مسائلی که می دیدیم مثلا دیدار آقای دکتر ولایتی با وزیر خارجه عراق بود که آن هم گذری به آن اشاره شده بود.

در اردوگاهی که بودیم یک نفر به نام کوروش جاسوس عراقی ها بود. ما نیز از این شخص استفاده می کردیم و اخباری در خصوص ایران به دست می آوردیم. کوروش تعمیرکار رادیو بود و از این مسیر رادیو ها را می گرفتیم و اخبار ایران را دریافت می کردیم.

واقعا در حین گفتن این خاطرات یاد این می افتم که امروز چقدر راحت و رها و آزاد زندگی می کنیم و به این همه ابزار ارتباط جمعی نیز مجهز هستیم که باید قدردان باشیم.

به بحث برگردم؛ بعثی ها چند مرتبه به دروغ بیان کردند که امام خمینی(ره) رحلت کرده اند. یک مرتبه نیز که امام به شکل واقعی رحل کردند این خبر را منتقل کردند. این خبر به من منتقل شد و بنده نیز در پاسخ آیه «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ» را خواندم که قطعا این آیه برای آنها که مخاطب آن قرار می گرفتند سنگین بود. افسر عراقی به من گفت چند سال داری؟ گفتم ۲۲سال! او هم گفت فردا ۲۲ چوب دستی خواهی خورد. روز قبلش هم یک جوان عراقی به ما کتک می زد که واقعا اثری بر جان و تن ما نداشت زیرا خداوند سختی ها را برای ما آسان کرده بود.

چندی بعد فرمانده اردوگاه نقیب جمال شب ما را با پنج کابل کتک زد. شب ما را جمع کرد و به من گفت که قرآن بخوان من آیه ای از قرآن خواندم ولی گفت همان آیه ای که صبح خواندی بخوان. سپس پرسید که نظام عراق فاسق است؟ سپس به کابل سیم کابل اشاره کرد و گفت این سید کابل است. در ادامه به یک نفر به نام عادل که درجه دار بود و دست بلندی داشت اشاره کرد که من را با سیدکابل بزند. در آن زمان خودم را به سان یکی از همولایتی ام که در زمان مشاجره با همسرش خود را به غش می زد، به غش زدم و در مقابل همه ترفندهایشان برای مچ گیری از من دوام آوردم و خداروشکر مشکل حل شد.

پای خاطرات جذاب یک روحانی آزاده / زندانبان‌هایی که با کابل مهمانمان می‌کردند

به نظر شما چرا پس از جنگ مردم دو کشور کینه خاصی از هم نداشتند؟

این نکته را در نظر بگیرید که در زمان جنگ ما با ملت عراق نمی جنگیدیم بلکه با حکومت بعث می جنگیدیم که حدود یک میلیون نفر بودند. واقعا ما با ملت عراق نمی جنگیدم بلکه با حزب بعث می جنگیدیم. امام راحل بیان می کردند که حزب بعث کافر است اصلا آنها اعتقادات بسیار ضعیفی داشتند. اکثریت ملت عراق با ما بودند. امروزه اکثر ملت ها انسان های خوبی هستند بلکه حکومت های آنها خراب هستند.

درس هایی که از اسارت می توان گرفت؟

در جنگ بحثی بود که می گفتند گرفتن یک منطقه آسان تر از نگه داشتن آن است. یک منطقه را یک شب می توان گرفت ولی برای حفظ اش خون دل می خوردیم. به دست آوردن معنویت آسان است ولی نگه داشتن آن سخت است. در محیط زندان همه دنبال معنویت بودند ولی در ایران پس از جنگ دیدیم که همه دنبال ریاست و پست و مقام و مطرح هستند و دیگر از آن محیط معنوی که در اسارت ساخته بودیم خبری نبود. طبعا ممکن است برخی از افرادی که در جنگ و جبهه حضور داشتند به سمت دیگری رفتند. آن هم به دلیل اینکه حفظ روحیه ایثار و شهادت بسیار سخت است.

امام راحل فرمودند که اگر هر سلول انسان را باز کنند از دنیا می گوید ولی باید خدایی باشیم و به گونه ای باشیم که هر سلول ما به یاد خدا باشد. باور و اعتقاد دارم که امام راحل چنین بودند.

ایمان درم که نباید به خاطر دنیا به لباس طلبگی مان پشت پا بزنیم. کار ما در این دنیا و پس از اسارت برای حفظ دین و تبلیغ دین بسیار سخت تر است ولی همچنان به عهدی که به خدای خود داده ایم هستیم.

محسن صفری

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.